گویند که هم صحبتی حور خوش است

هجران و وصال و عشق  پرشور خوش است

اما از عشق و وصل تو فهیمدم

آواز دهل شنیدن از دور خوش است

***

گفت آسان گیر کارها کز روی طبع

سخت گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

***

خاک شد هر که بر این خاک زیست

خاک چه داند که در این خاک کیست؟

***

مهربانی نقش هر نقاش نیست

هر کسی نقشی کشید نقاش نیست

***

چه دعایی کُنمَت بهتر از این

خنده ات از ته دل، گریه ات از سر شوق

***

گرچه باشی نازنین، ایام خارت می کند

گرچه باشی شیردل، دنیا شکارت می کند

***

عقل می گفت که دل، منزل و ماوای من است

                    عشق خندید که یا جای تو یا جای من است       (قوام السلطنه)

***

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک

از آن گناه که نفعی رسد بغیر چه باک

***

راز خود با یار خود تا آنجا که بتوانی مگوی

یار را یاری بود از یارِ یار ، اندیشه کن

***

این که هر شب تا سحر آید ز چشمم اشک نیست

              گوهر جان است می ریزد به دامانم چو شمع       ( رنجی)

***

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد

***