***

تا نگه کردم سپاه غمزه ملک دل گرفت

آه از این لشکر که غافل در حصار آمد مرا

یغمای جندقی

***

در این کنج قفس دور از گلستان سوختم، مُردم

خبر کن ای صبا از حال زارم باغبانم را

من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم

که دیدم تازه با گرگ الفتی باشد شبانم را

شاطر عباس صبوحی

***

ناامید است ز درمان دو بیمار طبیب

چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی

هاتف اصفهانی

***

گر بر من دل داده نبودت نظر مهر

از حال پریش‌ام ز چه پرسیدی و رفتی؟

ژاله اصفهانی

***

چاره‌ی درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

اگر از کار فرو بسته‌ی من عقده گشایی

هر شبم وعده‌ دهی کایم و من در سر راهت

تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

هاتف اصفهانی

***

راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است

بی‌گناه ای راه پیما ناقه را پی می‌کنی

یغمای جندقی

***

چشمم ز غم عشق تو خون باران است

جان در سر کارت کنم، این بار آن است

از دوستی تو بر دلم باری نیست

محروم شدم ز خدمتت، بار آن است

فخرالدین عراقی

***

باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار

دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا

صائب تبریزی

***

زان باده ی نگاه که در جام چشم تست

چون ساقیان میکده در کام من بریز

نادر نادرپور

***

هرگز نرسیده‌ام من سوخته جان، روزی به امید

وز بخت سیه ندیده‌ام، هیچ زمان، یک روز سفید

قاصد چو نوید وصل با من می‌گفت، آهسته بگفت

در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟ این حرف شنید

شیخ بهایی

***

زبانت را نمی دانم، نه بی‌شوقی، نه مشتاقی

نگاهت را نمی‌خوانم، نه با مایی، نه بی‌مایی!

مهدی سهیلی

***

در میان مرگ و هجرانم مخیر کرد عشق

جان به در بردم که مردن اختیار آمد مرا

یغمای جندقی

***

می پرسی از  من اهل کجایم؟

من کولی‌ام، من دوره گردم

پرورده‌ی اندوه و دردم

ژاله اصفهانی

***

در آن مکان که جوانی دمی و عمر شبی است

بخیره میطلبی عمر جاودانی را

پروین اعتصامی

***

می‌کشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد

زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او

شیخ بهایی

***

گر بسنجند به حشر اجر شب هجران را

غالب آن است که شاهین شکند میزان را

یغمای جندقی

***

وه !‌ که یک اهل دل نمی یابم 

 که به او شرح حال خود گویم 

محرمی کو که یک نفس با او 

قصهی پر ملال خود گویم ؟

سیمین بهبهانی

***

سپندش خال و دودش زلف و آتش پرتو رویش

عبس بی دود می خواهی بر این آتش سپندش را

شاطر عباس صبوحی

***

گل صبح دم از باد برآشفت و بریخت

با باد صبا حکایتی گفت و بریخت

بد عهدی عمر بین، که گل ده روزه

سر بر زد و غنچه گشت و بشکفت و بریخت

فخرالدین عراقی

***

جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت

رخساره در نقاب ز بهر چه می‌کنی؟

شیخ بهایی

***

گفتم که مگر به اتفاق اصحاب 

در موسم گل ترک کنم باده ناب 

بلبل ز چمن نعره زنان داد جواب 

کای بیخبران برگ گل و ترک شراب؟

سلمان ساوجی

***