***

در مذهب عشاق ندانند حلالش

هر صید که در خون دل خود نطپیده است

فضل شیرازی

***

عشقت نرود ز سر به تقدیر

تدبیر چه می کند به تقدیر

حال دل ناتوان و عشقت

آهوی ضعیف و پنجه ی شیر

فیروزی شیرازی

***

رونق گریه ام از خنده ی بی دردان است

ورنه زخمی که زدی این همه خوناب نداشت

قیدی شیرازی

***

شیشه ی هستی به سنگ نیستی بشکن که هست

هستی بی نیستی، هستی که بعد از لاستی

پروانه شیرازی

***

شعر من و مرگ فقرا، ننگ بزرگان

این هر سه متاعی است که آوازه ندارد

ترابی فارسی جهرمی

***

دارم از عشق دل و دیده ی خون پالایی

دل مگو دجله ی خون، دیده مگو دریایی

غیر سودای سر اندر قدمت افکندن

سر تهی کرده ام ای دوست ز هر سودایی

فتحعلی حجاب شیرازی

***

لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه

چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟

حامد عسکری

***

عشق دردی است به نزدیک طبیبان لیکن

دردمندان همه دانند که او درمان است

داعی شیرازی

***

بهر نثار یار نداریم غیر جان

آن هم محقر است و مزید خجالت است

ذوقی شیرازی

***

غیرتم میکشت اگر در خواب میدیدم تو را

زیر بار منتم از دیده بیدار خویش

وحید قزوینی

***