***

گفتی که با دلت غم هجران چه می کند

باد خزان ببین بگلستان چه می کند

طبیب اصفهانی

***

نیروی عشق بین، که درین دشت بیکران

گامی نرفته ایم و، به پایان رسیده ایم

نشاط اصفهانی

***

چه خوب زخمی مژگان او شدی ای دل

تو را که گفتا برو جنگ با سپاهی کن ؟

ابوالقاسم لاهوتی

***

هيچ کس ما را نمي آرد به خاطر، اي عجب

ياد عالم مي کنيم اما فراموشيم ما

پرتو بيضايي

***

گستاخ نگوییم که آن شوخی چشمت

گوییم که شوخی کده ی شاهد ناز است

طالب آملی

***

باران دیدۀ من در فصل دوری تو

صحرای سینه ام راچون لاله زار می کرد

ابوالقاسم لاهوتی

***

پرسد طبیب درد دلم را چه گویمش

چون نیست اهل درد همین درد بس مرا

عارف قزوینی

***

هر چند موثر است باران

تا دانه نيفکني نرويد

سعدي

***

حکایت ها که بعد ازمن توخواهی گفت با خاکم

کنون تا زنده ام بینی بگوبا جان غمناکم

طبیب اصفهانی

***

رنگ از رخم مجوی که روی تودیده ام

روی تو هر دید نبیند بخواب رنگ

طالب آملی

***

به فصل گل ستم باغبان نگرکه برید

همان درخت که بر شاخش آشیانۀ ماست

عارف قزوینی

***

دور از انصاف است کز بهر دعا برداشتن

آشنا دستی که با چاک گریبان می شود

طبیب اصفهانی

***

تا درون آمد غمش ازسینه بیرون شد نفس

نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را

فروغی بسطا می

***

گر لا مکان و خانه به دوشم تو را چه غم

کاندر جوار جانی و وندر مکان دل

عارف قزوینی

***

برما گذشت نیک وبد امّا تو روزگار

فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

عماد خرا سا نی

***

اگر تو تیغ کشی ما سپر بیندازیم

که عشق تیغ بر آورد و صبر شد سپری

نشاط اصفهانی

***

آنچنان دل شکسته شدم که دگر

هیچ پیوند بر نمی دارد

عارف قزوینی

***