دلِ سوخته.....

.

.

داغ دل دلسوخته گان را تو چه دانی

دلسوخته داند که چه آمد به سر ما

داراب افسربختیاری

***

کس حال من سوخته جزشمع نداند

کو برسر من شب همه شب اشک فشاند

خواجوی کرمانی

***

حالت سوخته را سوخته دل داند و بس

شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست

توحید شیرازی

***

آموخته ایم شیوۀ کینه ز شمع

با هر که نشسته ایم، خود سوخته ایم

غروری کاشانی

***

به نگاهی بتوان کار دل سوخته ساخت

ای کمانش چه زنی بر دل ریش اینهمه نیش

گرامی تبریزی

***

آه من سوخت جهانی توعجب سنگدلی

که نیارد نفس سوخته درجوش ترا

اهلی شیرازی

***

پروانه‌صفت چشم به او دوخته بودم

وقتي كه خبردار شدم سوخته بودم

عاشق اصفهاني

***

چون خاک شوم گرگذری سوی مزارم

بوی جگری سوخته یابی زغبارم

جامی

***

خاکستر پروانه هم ازشمع جدانیست

آیین وفا یاد از این سوخته پرگیر

گلچین معانی

***

تومگرشرح دهی حال مرا درغم خویش

که من سوخته جان بیخبرم از دل ریش

عبد ا... الفت

***

اي بي خبر از سوخته و سوختني

عشق آمدني بود نه آموختني

سنايي

***

افروخت چنان آتش هجرتوبجانم

کزداغ دل سوخته دایم بفغانم

عبد ا... الفت

***

با دل من نفس سوخته غوغا دارد

جنگ آیینه و آه است تماشا دارد!

آستین، کوچه ی آمد شد این طوفان نیست

طاقت گریه ی من دامن صحرا دارد

شفایی اصفهانی

***

گرد سر میگردم امشب شمع این کاشانه را

تا بیاموزم طریق سوختن پروانه را

نظیری نیشابوری

***

نهادی بر دلم داغ نهان و سوختی جان را

به درد و داغ هجران چند سوزی نامرادان را

امیرهادی موسوی

***

جز داغ نیست به بازار جنس سینه ام

از بسکه سوخت در تب سودای گلرخان

محمد محی الدین حیران

***

امشب ز سوز سینه خوشم، مهلت ای اجل

خاشاک نیم سوخته، مهمان آتشست

عتابی تکلو

***

گو باین تشنه جگر آب مده ساقی دور

که باین سوختگی ساخته ام با خوناب

" میرزا ملک مشرقی "

***