تک بیتی ها و دوبیتی های ناب ناب ناب
خواهی که که غریق بحر عشاق شوی؟
مشنو، منگر، مگو، میندیش، مباش(افضل کاشانی)
***
خال مشکین، لب نوشین، بر سیمین، خط سبز
آنچه اسباب نکوئیست مهیاست ترا
نازنینا به گل و سنبل و سرو و مه و مهر
ناز کن ناز که دست از همه بالاست ترا(روشن کردستانی)
***
کی اگه می شود از روزگار تلخ ناکامان
کسی کو گسترد هر شب بساط کامرانی را
بدامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
بساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانی را(یغمائی)
***
گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما (فروغی بسطامی)
***
غرض از ظرف اگر خوردن آب است طعام؟
کاسه چوب من و، کاسه فغفور یکیست(صائب)
***
چه زنی به تیر قهرم که فلک شکست بالم
به اسیری ام چه کوشی؟ که اسیر آشیانم(گلشن)
***
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا(شهریار)
***
مپرس از شور دل وز ناز شیرین کار من هرگز
که نالد بیستون گر بشنود افسانه ما را
چو در آئینه صد دل را به هر مو بسته می بینی
ببین هنگامه شور دل دیوانه ما را
همای اوج استغنا به پستی خو نمی گیرد
بدین جرم ای فلک از جور مشکن شانه ما را(گلشن کردستانی)
***
یک دو روزی پیش و پس شد ورنه از جور سپهر
بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت(دولتشاه)
***
پیداست حال دل ز پریشانیم ولی
هرکس سوال می کند انکار می کنم(مدهوش)
***
غریب اگر چه دارالسلام گیرد جای
بود نتیجه غربت همه عذاب الیم(جبلی)
***
بخیه ای در هر نفس از جامه هستی گسیخت
در بر ما زندگی، حکم قبای تنگ داشت(مرتضی علی بیک)
***
غم من بداند آن کس که رخ تو دیده باشد
و گرت ندیده باشد، ز کسی شنیده باشد(اسفراینی)
***
هر چند ما خموشیم ای چرخ بی مروت
حدی بود ستم را اندازه ای جفا را
بیگانه ز آشنایان گر گشته ام عجب نیست
بسیار آزمودم یاران آشنا را
***
ز چه همچو می، ننالد دلم از غم جدایی؟
که پُر است بند بندم ز نوای بینوایی(فنای اصفهانی)
***
ابر می بارد و می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر، باران و من و یار ستاده بوداع
من جدا گریه کنان ابر جدا ، یار جدا (امیرخسرودهلوی)
***
به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست(عماد خراسانی)
***
زاد فردای خود امروز از اینجا بردار
این نه راهیست که هر روز توان آمد و رفت( شوشتری)
***
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی( رهی)
***
وقت دیدار به فردا مفکن، چونکه ز عمر
تا که دیدار دگر دست دهد می گذرد( شمس الدین)
***
هر کس که تماشاگه او، گلشن عشق است
گلزار جهان در نظرش، جز قفسی نیست(حیرت)
***
دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت
بعد از این، دست من و دامن لب دوختگان(توللی)
***
چون گنه کاری که هر ساعت از او عضوی بُرند
چرخ سنگین دل کند هر دم ز من یاری جدا(صائب)
***
شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین
با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من(کنی پور)
***
صبا ز من به حریفان زیردست آزار
بگو که کارکنان فلک زبردستند(بیگدلی)
***