اگر تو زهر دهی، چوعسل بیاشامم

بشرط آنکه به دست رقیب نسپاری- سعدی

***

صد مشکلم به یک نظرت ساده می شود

قربان آن دمی که شدم آشنای تو- رسوا

***

دست من گیر که این دست همان است که من

بارها از غم هجران تو بر سر زده ام- رکن الدین قمی

***

طَغرای نامه عملم، حرف عاشقی است

شرم آورد فرشته، ز ثبت گناه ما- صبوری تبریزی

***

عضو عضوم ز تو پر باشد و اینم عجب است

کز فراق تو چو نی ناله کنم بند به بند- خسوری قاجار

***

فردا که بر من و تو وزد مهرگان

آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست- ابن یمین

***

بخت بد برد به گلزار و به دامم نرساند

نه گلی قسمت من شد، نه نصیبم قفسی - نشاط اصفهانی

***

از مکافات بیندیش که در شرع وفا

گردن شمع به خونخواهی پروانه زدند- وصال شیرازی

***

فریاد که گنجینه طرازان معانی

گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند-بهار

***

دوروزه حبس قفس سهل باشد ای بلبل

از آن بترس که دیگربه بوستان نرسی- جامی

***

با دل دیوانه گفتم کیست همراهی کند

غیر زنجیر جنون، از کس صدایی برنخاست- برهمن هندی

***

طفل می گرید چو راه خانه را گم می کند

چون نگریم من؟ که صاحب خانه را گم کرده ام- صائب تبریزی

***

به خود گفتم از عمر رفته چه ماند؟

دل خسته لرزید و گفت دریغ!

به دل گفتم از عشق چیزیت هست؟

بگفتا که هست آری! اما دریغ!

بلی از من و عمر ناپایدار

نمانده است بر جای الا دریغ!- مظاهر مصفا

***

رفتم که دهم شرح غمش گفت خدایا

شب کوته و من خسته و افسانه دراز است- خاوری تبریزی

***

من نمی گویم که منع نرگس غماز کن

بنده چشمت شوم تا می توانی ناز کن- قصاب کاشانی

***

روز پیری ره نپویم با عصا، کافتادگی

بهتر است از آنکه دارد دیگری برپا مرا- پژمان بختیاری

***

منم و دلی به عالم، به تو می سپارم او را

که به جز تو کس ندارم که بدو گذارم او را- مشهور اصفهانی

***

گرد نام پدر چه می گردی

پدر خویش باش اگر مردی- سعدی

***

رنج عشق ار برده ای، از روزگار ما مپرس

شام هجر ار دیده ای از شام تار ما مپرس- پرتو بیضایی

***

گرم حرف دگران بود چو او را دیدم

شد خجل، گفت که احوال تو می پرسیدم- شجاع کاشانی

***

صد قافله رفتنند و به مقصود نرسیدند

ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم- اخوان ثالث

***

شب وصل است گلوگیر شو ای مرغ سحر!

پاسی از شب نگذشته است، چه فریادست این؟- مقصود کاشانی

***

سرگران با غیر و با خود مهربان می خواهمت

پیش ازین با من چه سان بودی چنان می خواهمت- شرفی قزوینی

***

روزگار! ای بی مروتِ فتنه ایمان ستان

هرچه می خواهی بگیر، اما امانم را مگیر- سهیل محمودی

***

اغیار، در کمین تو من قرین مرگ

جان می سپارم و به خدا می سپارمت- عاشق اصفهانی

***

چه آتشیست جدایی که پاره های دلم

ز هر شراره گرمش جدا جدا سوزد- امیری فیروزکوهی

***

از سینه تنگم دل دیوانه گریزد

دیوانه عجب نیست گر از خانه گریزد

من از دل و دل از من دیوانه گریزان

دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزد- دولتشاه قاجار

***

بخیه ای در هر نفس از جامه ی هستی گسیخت

در بر ما زندگی، حکم قبای تنگ داشت- مرتضی علی بیک

***

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

ادامه در وب اشعار ناب...