تک بیتی ها و دوبیتی های ناب ناب ناب
بردوش من خسته مکن دست حمایل
عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته(ملهمی اردبیلی)
***
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر(فرهنگ شیرازی)
***
بازیچه شدن درکف بازیگر هستی
درسی است که از گردش ایام گرفتم(بهادریگانه)
***
ای دل عزیز دار که داروی زندگیست
آن می که دست عشق کند در سبوی تو(ابوالحسن ورزی)
***
خروش سیل حوادث بلند می گوید
که خواب امن در این خاکدان نمی باشد(صائب)
***
گر زنده در فراق تو ماندم عجب مدار
جان منی و نتوانم ز جان گذشت
کمتر ز مرگ و تلخی جان کندنم نبود
عمری که در فراق تو نامهربان گذشت(یزدانبخش قهرمان)
***
بر بستن پیمان محبت دو گواهند
آشفتگی خاطر و رخسار شکسته(ملهمی اردبیلی)
***
خون عاشق زدل خاک سیه می جوشد
ورنه دامان فلک این همه گلرنگ نبود(رضا شمسائی)
***
آبادی دل را ز که جویم که همه خلق
دانند که این خانه ز بنیاد، خراب است(ابوالحسن ورزی)
***
گفتم رفیقی کن با من که مَنَت خویشم
گفتا که که بنشناسم من خویش زبیگانه(مولوی)
***
سخت تر از دوریت فاش بگویم که چیست؟
از پی دلداریم رو بقفا کردنت (دکتررعدی آذرخشی)
***
دلم از دست بردی و جدائی کردی
بتو ای دوست نه این بود گمان من و دل(ابوتراب جلی)
***
مصیبت های دوری را من دور از وطن دانم
که دور از خانمان داند غم بی خانمانی را(ابوالحسن ورزی)
***
گفتم ای سیم ذقن، گفت که را می گویی؟
گفتم ای عهد شکن گفت چها می گویی؟
گفتم ای آنکه نداری سر یکموی وفا
گفت معلوم شد اکنون که مرا می گویی(کمالی خجندی)
***
مرا گفتی دم آخر ببینی دیر شد بازآ
که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر(ابوالقاسم لاهوتی)
***
نکو بزمیست عالم، لیک ساقی جام غم دارد
خوش آن مهمان که خورد از دست او پیمانه ای کمتر(مانی شیرازی)
***
غم برون رفت از دل و بی خانمان شد گو به بیند
آنچه ما دیدیم ای دل از غم بی خانمانی (شهریار)
***
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را که گم کردم جوانی را(شهریار)
***
مگذار چنان ژاله که شب زاد و به شب مُرد
در حسرت آن صبح بناگوش بمیرم(شهرآشوب)
***
شهریارا به جفا کرده چو خاکم پامال
آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم(شهریار)
***
عهد گفتی مشکن تا بِبُرم مهر رقیبان
نه تو آن مهر بُریدی و نه من آن عهد شکستم(مجمراصفهانی)
***
بلای جان من آن شوخ و من افتاده در کویش
دریغا خانه در کوی بلا کردم ندانستم (هلالی جغتایی)
***
همچو برفی که صبح از خنده ی خورشید گرید
خنده بر کنج لبت هرگه که گیرد جا بگریم(عمران صلاحی)
***
آنچه دل را بیم آن می سوخت درد هجر بود
آخراز ناسازی گردون به آن هم ساختم(بهادریگانه)
***
به کدام در نهم سر؟ که بر آسمان این در
بصفای دل جهانی همه در نماز بینم(علی اشتری (فرهاد))
***
گرچه جز زهر من از جام محبت نچشیدم
ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی(شهریار)
***
از در دوست چه گویم به چه عنوان رفتم؟
همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
دوستان زهر بگریید که رفتم ناکام
دشمنان نوش بخندید که گریان رفتم(عرفی شیرازی)
***
گاهی بسوی مسجد و گاهی به میکده
ای عشق دربدر به کجا می کشانیم؟(بهادر یگانه)
***
جز تو ای غم که نداری سر پیمان شکنی
کس ندیدم ه بسر برده ره یاری من(محمد گلبن)
***
غمخوار دل، ای مه نئی، از درد من آگه نئی
والله نئی، بالله نئی، از دردم آگاهی؟ بگو(اوستا)
***
در طریق عشق بازی امن و آسایش خطاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی(حافظ)
***
تشنه دیدی بسرش کوزه تهمت بشکانند؟
شهریارا تو بدان تشنه جانسوخته مانی
***
چون گردباد چند به پیچم به پای خویش؟
ای روزگار از چه بسر می دوانیم؟(بهادر یگانه)
***
سپه غمت نگنجد بدرون تنگ سینه
چو هجوم خیل سلطان به سرای روستایی (صاحب بیگدلی)
***
در بزم گرفتی می و نوشیدی و رفتی
مستانه به حال همه خندیدی و رفتی
بعد ازتو لبی باز نشد از پی خنده
غیر از لب آن جام که بوسیدی و رفتی(ابوالقاسم حالت)
***
چه به جا از من غارت زده مانده است که تو
رفته ودین ودلم برده و باز آمدی؟(مشتاق اصفهانی)
***
به دلم غم عشق تو ایام نهاد
تو دگر داغ غم هجر بجانم مگذار (محمد گلبن)
***
ز تو دیده چون بدوزم؟ که تویی چراغ دیده
ز تو کی کناره گیرم؟ که تودر میان جانی(خواجوی کرمانی)
***
نچینی گل ز باغ زندگانی
گراز پائی برون خاری نکردی(اسدلله صابرهمدانی)
***
چشم معنی جوی، گرچه دوخته بردهر عمری
خط هستی را پریشان خوانده بی آموزگاری(مسعود فرزاد)
***
فلک را دیده ها برهم نمی آید شب ز کینم
چنان هوشیار می خوابد که بیدارست پنداری(نظیری نیشابوری)
***
ساقی می عارفانه ات کو؟
جان داروی جاودانه ات کو؟
گیرم که نیم سزای احسان
بخشایش بی بهانه ات کو؟(حزین لاهیجی)
***
ای مرغ شب، بداغ که سوزی؟ که درد او
خون می کند فغان ترا در گلوی تو(ابوالحسن ورزی)
***
موی سپید برسرمن تاخت ای دریغ
پیچید روزگار کفن برجوانیم(بهادر یگانه)
***
خوشم که شعله آهم بدوزخت کِشد اما
چه می کند بتو دوزخ؟ که خود بهشت برینی(شهریار)
***