تا که داد خویش گیرد ز صیاد ستمگر

صید هم روزی اگر صیاد می شد، بد نمی شد- مشفق کاشانی

***

هیچ کس جانا نمی سوزد چراغش تا به صبح

پُر مخند ای صبح صادق بر شب تار کسی- قصاب کاشانی

***

چو عاشق می شدم گفتم ربودم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

***

دل این جفا که ز بیداد روزگار کشید

ستم نبود، مکافات سخت جانی بود- کلیم کاشانی

***

غم ز من، ناله ز من، شکوه زمن، خانه زمن

ننگ این عهد نویسم به زبانی که مپرس- معینی کرمانشاهی

***

پای امید ما همه جا می خورد به سنگ

سریست در مجادله سنگ و پای لنگ- صبا

***

گر وفا می طلبی؟ از در درویشان جوی

کاین متاعی ست که در هر سر بازار کم است- رشحه اصفهانی

***

من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق

چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست- حافظ

***

پیرم و عشق تو ای تازه نگار است مرا

اول حسن تو و آخر کار است مرا- اهلی شیرازی

***

خوش گلشنی ست، حیف که گلچین روزگار

فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی- قصاب کاشانی

***

روشن شدم ز آتش عشقت به سان شمع

هم بر مزار خویش، غریبانه سوختم- مزاری گیلانی

***

ز چشم خویشتن آموختم آیین همدردی

که هر عضوی به درد آید به حالش دیده می گرید- هادی رنجی

***

غم هجوم آورده می دانم که زارم می کُشد

وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد

شب هلاکم می کند اندیشه غمهای روز

روز، فکر محنت شبهای تارم می کشد-وحشی بافقی

***

من گنگ خواب دیده و عالم تمام، کَر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش- موبد هندی

***

نام رقیب بر لب جانان من گذشت

واقف نشد کسی که چه بر جان من گذشت- لسانی شیرازی

***

وای بر جان خلایق اگر آرند به حشر

عوض روز قیامت شب تنهایی را-نقی کمره ای

***

نیست مشکل کوه را آسان ز جا برداشتن

آنچه نتوانش ز جا برداشت، بار منت است- راغم

***

هر کسی برداشت از چیزی را ز اسباب جهان

من ازین دنیای فانی دست را برداشتم- آزاد

***

به جان شرمنده لطف توایم ای چرخ بازیگر

که با آزار خود، بیزار از دنیا کنی ما را- رهی معیری

***