تك بيتي ها و دو بيتي هاي ناب ناب ناب
شود اينكه از ترحم دمي اي سحاب رحمت
من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلويي؟ (رضواني)
***
يار برداشت ز رخ، پرده براي دلِ من
برد از من دل و بنشست به جاي دلِ من (صفاي اصفهاني)
***
آه از آن روز كه بي كسب هنر شام شود
واي از آن شام كه بي مطرب و ساغر گردد(ايرج ميرزا)
***
افسوس كه تا بوي گلي بود به گلشن
صياد نياويخت ز گلشن قفس ما (غيرت اصفهاني)
***
از بسكه دو رنگي شده مرسوم به عالم
همكاسه ي اغيار شود، ياري اگر هست(حامد تبريزي)
***
اي صبا در حرم زلف چو محرم شده اي
با ادب باش كه دلهاي پريشان آنجاست(صائب)
***
منم كه يك سر مويت بعالمي نفروشم
تويي كه عاشق بيچاره به هيچ بفروشي
***
مست چون پيل مشو، ز آنكه به شطرنج جهان
رخ برافروخته بس شاهسوار آمد و رفت(رضواني)
***
مرهم نمي نهي به جراحت نمك مپاش
نوشم نمي دهي به دلم نيشتر مزن (سنا)
***
حق دارم اگر بيشتر از حق كنم افغان
دل دادن و نوميد شدن درد كمي نيست(غمام همداني)
***
هزار مرتبه بدتر ز دشمن است آن دوست
كه ترك دوست به هنگام بينوايي كرد(عبرت)
***
آتش عشق، عجب آتش غافل سوزيست
خبرم مي كند و بي خبرم مي سوزد(محمود قاجار)
***
بايد خريدارم شوي، تا من خريدارت شوم
وز جان و دل يارم شوي تا عاشق زارت شوم
من نيستم چون ديگران، بازيچه بازيگران
اول به دام آرم تو را، و آنكه گرفتارت شوم(رهي معيري)
***
آنهمه شوكت و ناموس شهان آخر كار
چند سطري است كه بر صفحه دفتر گذرد(ايرج ميرزا)
***
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
اين آتش عشقست نسوزد همه كس را(فصيح تبريزي)
***
گوش زمين به ناله من نيست آشنا
من طاير شكسته پر آسمانيم
گيرم كه آب و دانه دريغم نداشتند
چون مي كنند با غم بي همزبانيم (شهريار)
***
در گلستان جهان، چون غنچه هاي صبحدم
با درون پر ز خون، در حال لبخنديم ما(فرخي يزدي)
***
اي كه مي داني ندارم غير درگاهت پناهي
ديگر از من برمگردان روي خود، گاهي نگاهي
گشته ام مرغي كه در دام نگاهت دانه دارم
از گرفتاران هم پرسان باش اي صياد گاهي(اخوان ثالث)
***
مي روي و گريه مي آيد مرا
ساعتي بنشين كه باران بگذرد(اميرخسرو دهلوي)
***
پرسيد ز من كسي كه معشوق تو كيست
گفتم كه فلان كسست مقصود تو چيست
بنشست و به هاي هاي بر من بگريست
كز دست چنان كسي تو چون خواهي زيست(ابوالخير)
***
دردي اگر داري وهمدردي نداري
با چاه آن را در ميان بگذار با چاه!
غم روي غم اندوختن دردي است جانكاه!
گفتند اين را پيش از اين، اما نگفتند
گر همرهان در چاهت افكندند و رفتند
آنگاه دردت را كجا فرياد كن آه! (فريدون مشيري)
***