شراب عيش در جام و سبو بود

ولي ساقي به جامم زَهر غم ريخت(پروين دولت آبادي)

***

گلي كه خود بدادم پيچ و تابش

به اشك ديدگانم دادم آبش

دراين گلشن خدايا كي روا بود

گل از ما، ديگري گيرد گلابش(بابا طاهر)

***

سودش اين بس كه به هيچش نفروشند چو من

هر كه با قيمت جان بود خريدار كسي(شهريار)

***
گفتم مرو به جز دل من در دل كسي

گفتا كه اين خرابه كجا قابل من است(پژمان بختياري)

***
آنجا كه موج و طوفان از هر كنار خيزد

اميد كي توان داشت از ناخدا، خدايي(عبدالله الفت)

***

منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشم

آنقدر گريه نمودم كه خرابش كردم(فرخي يزدي)

***
نامهربان شو اي دل خونين كه در جهان

شد خصم زندگاني من، مهربانيم(رهي معيري)

***

احسان هنري نيست به اميد تلافي

نيكي به كسي كن كه به كار تو نيايد(صائب)

***

با دل گفتم كه اي دل احوال تو چيست؟

دل، ديده پُر آب كرد و بسيار گريست

گفتا كه چگونه باشد احوال كسي

كو را به مراد ديگري بايد زيست(ابوسعيد ابوالخير)

***

از سوختگان باز پري مي خواهند

خاكستر شعله پروري مي خواهند

آنان كه ز يك قفس جدامان كردند

آواز غم آلوده تري مي خواهند(سياوش كسرايي)

***

ناله مظلوم در آهن سرايت مي كند

زين سبب در خانه زنجير دايم شيون است(بيدل دهلوي)

***

دايم دل خود به معصيت شاد كني

چون غم رسدت خداي را ياد كني(حسن دهلوي)

***

در ميان اين دو عدم اين دو قدم راه چه بود؟

كه كشيديم در اين مرحله بس خواريها(باستاني پاريزي)

***

با شعله ات اي اميد، دلبسته منم

بيدار نگهدارِ تنِ خسته، منم

در چشمِ شب سياه مي سوزم و باز

آن شمع به راه صبح بنشسته منم(سياوش كسرايي)

***

خواستم پاره گريبان كنم از دست غمت

دستم از ضعف دريغا به گريبان نرسيد(عبدالله الفت)

***

از خرابي مي گذشتم، منزلم آمد به ياد

دست و پا گم كرده اي ديدم دلم آمد به ياد(علي رهي)

***

عاشقان پا بسر عقل نه اكنون زده اند

در ازل كوس جنون بر سر گردون زده اند(عبرت)

***

گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم

***

دلم از سينه به تنگ است خدايا بِرهان

هر كجا در قفسي مرغ گرفتاري هست(حالتي تركمان)

***

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها

خاك خواهد بست روزي، ياد خواهد برد باري(قيصر امين پور)

***

فيض آب ديده نتوان يافت، در آب وضو

كاشكي زاهد به جاي ريش، مژگان تر كند(عاقل هنرورخان)

***

نازم آن چشم، كه از گردش وي فتنه بپاست

نازم آن زلف كه در پيچ  و خمش شانه شكست(خليل ساماني)

***

هر چند كه بر ما رقم نيستي افزود

در دايره ي عشق، همانيم كه بوديم(بابا فغاني شيرازي)

***

طفلي و حال دل به تو گفتن چه فايده

تو درد دل شنيده اي، اما نديده اي(مهجوري قمي)

***

ريا را كرد شيخ شهر ما منع

ولي خود اندرين گفتن ريا كرد(صباحي بيگدلي)

***